پارانویا...از نوع حاد...
نفس نفس... سرخط... حالا دیگر فقط شب ها مینویسم... نه...اول میگویم بعد مینویسم...به ستاره ها... آنها نوشته هایم را ویرایش میکنند...و صبح دیگر آنها نیستند... ومن باحجم عظیم فکرهایم تا شبی...
View Articleعروسک
دیشب خواب دیدم خواب دختری که انگار دیگر نبود! وشاید من دیگر نبودم! صورتش سفید بود و شاید به زور میتوانستی سیاهیه چشمانش را درک کنی... موهایش لخت و پریشان تر از درونش روی شانه هایش ریخته بود اگر خوب...
View Articleمتروک
همیشه کار من پرسیدن بود و کار تو جواب ندادن! و چه خوب هردویمان به انجام وظایفمان آگاه بودیم روزها بی تکرار سوال ها بود که جاری میشد و سکوت ها بود که پاسخ...
View Articleبودن
نیستی و این نبودنت -گاهی- میتواند تمام دنیایم را ویران کند و – گاهی – هم دلم برایت تنگ میشود! و اشک هایم مرثیه هایشان را سر میدهند و من میان اینهمه عزا سیاه...
View Articleیا نبودن!-مسئله این است!
چشمهایت را که برهم بگذاری آسمان یکباره خاموش می شود! و همه به احترام سالها بودنت و اینک نبودنت بر میخیزند و لحظه ای سکوت میکنند و پس از آن لحظه هم روز بر می آید و فراموش میشوی لحظه لحظه سردتر......
View Articleبرای یک تو....-پایان!
نمیدانم... از چه بنویسم...حسی نیست...حرفی نیست...یک پایان تلخ... حسی که هست و زبانی که نیست...و پس از آن من میمانم ونقطه چین هایی که گفتنی نیست... حسی که گفتنی نیست...بوییدنیست...دیدنی...حس...
View ArticleArticle 2
گاهی آنقدر دلگیر میشوم که حتی نفس کشیدن را فراموش میکنم و انگار هوا برایم بیهوده است وگاهی از روی بیخیالی آب را نفس میکشم!من فراموش کردم همه ی بودن ها را و تنها نبودن را میدانم! بودن را برایم معنی...
View Articleفکر...
این روزها فقط فکر میکنم... به آن روزها!! دنبال یک نشان.. وفکرهای من تمام میشود... سرخط.... میدانی خاطره هایم را روی کدام سطر جا گذاشته ام؟! پ ن ۱: سلام!....
View Articleپارانویا...از نوع حاد...
نفس نفس...سرخط...حالا دیگر فقط شب ها مینویسم...نه...اول میگویم بعد مینویسم...به ستاره ها...آنها نوشته هایم را ویرایش میکنند...و صبح دیگر آنها نیستند...ومن باحجم عظیم فکرهایم تا شبی...
View Articleعروسک
دیشب خواب دیدمخواب دختری که انگار دیگر نبود!وشاید من دیگر نبودم!صورتش سفید بود و شاید به زور میتوانستی سیاهیه چشمانش را درک کنی...موهایش لخت و پریشان تر از درونش روی شانه هایش ریخته بوداگر خوب دقت...
View Articleمتروک
همیشهکار من پرسیدن بود و کار توجواب ندادن!و چه خوب هردویمان به انجام وظایفمان آگاه بودیمروزهابی تکرارسوال ها بود که جاری میشدو سکوت ها بود که پاسخ میداد!من خسته...
View Articleبودن
نیستی و این نبودنت -گاهی-میتواند تمام دنیایم را ویران کندو – گاهی – همدلم برایت تنگ میشود!و اشک هایم مرثیه هایشان را سر میدهندو من میان اینهمه عزا سیاه پوش...
View Articleیا نبودن!-مسئله این است!
چشمهایت را که برهم بگذاریآسمان یکباره خاموش می شود!و همه به احترام سالها بودنتو اینک نبودنتبر میخیزندو لحظه ای سکوت میکنندو پس از آن لحظه هم روز بر می آیدو فراموش میشویلحظه لحظه سردتر...میبینی؟!تو...
View Articleبرای یک تو....-پایان!
نمیدانم...از چه بنویسم...حسی نیست...حرفی نیست...یک پایان تلخ...حسی که هست و زبانی که نیست...و پس از آنمن میمانم ونقطه چین هایی که گفتنی نیست...حسی که گفتنی نیست...بوییدنیست...دیدنی...حس...
View ArticleArticle 2
گاهی آنقدر دلگیر میشوم که حتی نفس کشیدن را فراموش میکنم و انگار هوا برایم بیهوده است وگاهی از روی بیخیالی آب را نفس میکشم!من فراموش کردم همه ی بودنها را و تنها نبودن را میدانم!بودن را برایم معنی...
View Articleفکر...
این روزها فقط فکر میکنم...به آن روزها!!دنبال یک نشان.. وفکرهای من تمام میشود...سرخط.... میدانی خاطره هایم را روی کدام سطر جا گذاشته ام؟! پ ن ۱: سلام!....
View Article
More Pages to Explore .....